آگهی نقل مکان

نوامبر 8, 2015 § بیان دیدگاه

SamKurd-FlagC-1024x576

امروز که مشغول نوشتن این مطلب بودم ، نگاهی کردم به گذشته ی این وبلاگ ، گذشته ی خودم ، همه مطالبی که اینجا نوشتم از اعماق وجودم اومدن. همه ی تجربیات و احساسات همه ی اون نوشته ها با خوندنشون برام زنده میشه ، اما به وضوح میبینم که این سام با سام همه ی این نوشته ها تفاوت داره ، گرچه همه ی اینها بخشی از وجود من رو تشکیل میدن ، اما سام جدیدی خلق شده. نمی دونم که این تغییر ، بهتر شدن من بوده یا نه ، که امیدوارم همینطور باشه ، اما میدونم که بزرگتر شدم و این ناگزیر بوده برای من. سالهایی که این اشعار و مطالب رو می نوشتم ، همیشه برای دل خودم نوشتم اما باز مخاطبانی پیدا میکرد ، هر چند کم ، اما تقریبا شک ندارم اینبار اگر بنویسم یا هیچ مخاطبی پیدا نمی کنم یا مخاطبان تشنه به خون زیادی نصیبم خواهد شد. شاید روزی دلیل و همچنین شهامت کافی پیدا کردم برای نوشتن از امروز درونم. اما تا اون روز نوشته های من ، نه نوشته های ادبی ، بلکه در زمینه ای خواهد بود که دنیایی تر و شاید دقیقتر باشه. گرچه برای مدت زیادی اینجا مطلبی نگذاشتم اما برای کسی که شاید روزی گذرش به اینجا بیفته مینویسم که از این به بعد مطالب من ، در زمینه طراحی و تکنولوژی و به زبان انگلیسی در این سایت منتشر میشه. از این به بعد این آدرس ، آدرس رسمی من خواهد بود. امیدوارم اگه مایل بودین اونجا به من ملحق بشین. و قرار نیست که اینجا چیزی ننویسم ، که دوست دارم اینجا وبلاگ فارسی من بمونه ، اما برنامه ای ندارم برای اینکه به این زودیها مطلبی منتشر کنم.

تم امروز من موقع نوشتن این مطلب ، آهنگی بود از گروه دایره ، دوست دارم این نیمچه وداع من رو با این تم بخونین. ایام به کام.


سامان زارعیان

17 آبان 1394

آپدیت: حذف لینک وبسایت جدید

٢٠ آذر ١٣٩٨

عشق و حقیقت

دسامبر 10, 2012 § ۱ دیدگاه

عشق و حقیقت

این چند خط رو چند وقت پیش نوشتم و میخوام این هدیه ی بی ارزش رو تقدیم کنم به سیران ، و همه ی اونایی که توی آتش حماقت ما می سوزند.

« ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

نامه ی عصیان

سپتامبر 24, 2012 § ۱ دیدگاه


روزی به پایانت می رسد، این راهِ آغازین
این را تو گفتی، در انتهایِ اولین شبِ سفر
اینک در پایانم
دانسته هایم آورده ام ، استاد « ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

حلقه

سپتامبر 24, 2012 § ۱ دیدگاه

« ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

وداع با سام

ژوئیه 5, 2012 § 2 دیدگاه

چشمانم را باز کردم. برق چشمان مهربان سام روبرویم بود و دستی بر شانه ام که مرا بیدار می کرد. شب از نیمه گذشته بود و ما در کنار دریا اطراق کرده بودیم، با یارانی که همراهمان شده بودند در این سفر. با محبت بیشتری نگاهم کرد: برخیز. شبی شگرف است و طوفانی از عشق و آگاهی در راه است، نمی خواهی همراه من باشی؟ « ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

فنجانِ جان

فوریه 6, 2012 § بیان دیدگاه


جرعه ای زندگی
در فنجان هستی ام ، باقیست
در کجای زمین
این بذر جان بکارم

« ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

آخرین سیگار

دسامبر 19, 2011 § بیان دیدگاه

« ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

روخوانی شعر حسین پناهی

دسامبر 8, 2011 § بیان دیدگاه

حسین پناهی برای من خیلی مفصل تر و جدی تر از اونیه که بخوام با چند خط نوشتن در موردش اظهار نظر کنم ، و شاید در زمان بهتری ، در مورد این مرد فرزانه به حد وسع و شناخت خودم مطلبی رو نوشتم. اما این روخوانی که امروز گذاشتم یک تجربه ی خانگی و کاملا غیر حرفه ای از شعر حسین پناهی است که خودم به نقصهایش از جمله تلفظ و هجای  اون واقفم ، و  صرفا گذاشتم تا بازخورد اون رو بیینم ، امیدوارم که لذت ببرین.

شعر : حسین پناهی
موسیقی : از گروه باغ پنهانی
روخوانی : سامان زارعیان « ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

در انتها، آزادی

نوامبر 30, 2011 § بیان دیدگاه

عاقبت،
روزی،
شبی،
جایی، « ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

حقیقت، خدا، تنهایی

نوامبر 30, 2011 § بیان دیدگاه


نه حقیقتی هست،
نه خدایی
که راهی بنماید،
و تنها احساس اصیل این جهان،
تنهاییست
« ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

مترسکی در نور

نوامبر 30, 2011 § بیان دیدگاه


خواب دیدم
چهار خورشید
از چهار سوی جهان
اجساد سایه هایم
بر چهارسوی زمین می کشیدند
« ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

خدایی برای حراج

آوریل 17, 2011 § 3 دیدگاه

 


به یک جامه سفید
می فروشم
تمام جاه و جلال جهانت
خدای بزرگ مهربان
« ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

به سوی خدا

آوریل 13, 2011 § ۱ دیدگاه


و خدا
دخترکیست باکره
هر دم آبستن
له شده به زیر وزن شهوت روزگار
« ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

آوای مردگان

آوریل 1, 2011 § ۱ دیدگاه


در میانه ی پست زندگی
آوای مردگان،
چه دل انگیز است
« ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

هجای واژگان

آوریل 1, 2011 § ۱ دیدگاه

لبخندهای آدمی را
در هیچ زبانی، ترجمانی نیست
جز با چشمانی که برق حضورش
لبخندم را همساز شود
« ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

حجمِ سکون

فوریه 5, 2011 § ۱ دیدگاه

حجمِ سکون
با گِلِ تنهایی هایم
حجمی از حضورت نقش می کنم « ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

قرعه ی رقص

ژانویه 31, 2011 § 3 دیدگاه

قرعه رقص

رقص ناموزون من
حاصل کمبود تو بود.
« ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

نقش رنگ

دسامبر 1, 2010 § 3 دیدگاه

lippen

چه فریب زیبایی هستی « ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

پرنده ، مجسمه ای برای مرگ

نوامبر 28, 2010 § 5 دیدگاه

چند سال پیش از این در دانشگاه، استاد نکته سنجی داشتیم که عنوان یکی از پروژه هایی که برای طراحی به ما داد این بود: «آرامگاه خود را طراحی کنید». این موضوع برای من که همیشه دنبال ایده های چالشی و جالب برای طراحی بودم، به اندازه کافی وسوسه انگیز بود که ذهنم را درگیر خود کند. این موضوع دقیقا قرار بود دیدگاه ما نسبت به زندگی ، مرگ و پس از آن را آشکار کند. « ادامهٔ این ورودی را بخوانید »

دیوانه ای در باد

سپتامبر 15, 2010 § بیان دیدگاه

دیوانه می پرید ،

دیوانه پرواز می کرد ،

دیوانه آزاد بود ، « ادامهٔ این ورودی را بخوانید »